این چنین برما متاب،
ای آفتاب؛
غرق دریای غروب،
زیر امواج شفق،
خون چکان گشته فلق.
جلوه کمتر کن،
برو،
ای!
ماهتاب،
در فضای تیره
دلها بتاب.
زهره!
رقص دیگر و
ساز دگر؛
مشتری!
دریاب، بازار دگر.
کهکشان!
این خط سیمین را،
به پیچ؛
دفترت را بسته کن،
ای آسمان.
هیرمند!
ای
روح سبز نوبهار،
سیل و توفان دگر،
آید بکار.
ای خروشان رود آمو،
ای روان!
زندگی بخش و
امید جاودان؛
داد و فریاد دگر،
آغاز کـن،
نغمه های تازه،
آخر
ساز کن.
قله پامیر و بابا !
پایدار،
کم کمک بالاتر و
بالا ترک،
سر بسا بر قله های
این فلک.
بشکن ای
دشت پراز
بیم و هراس،
این سکوت خفته دیرینه را،
باز کن،
ای
سرزمین باستان،
باهزاران خشم وطغیانت،
دهان،
زندگی مرگست،
با دیو و دادان.
نوشتن دیدگاه